به گزارش
مردم فردا،دیروز یکشنبه 23 مرداد سالروز تولد زندهیاد علی حاتمی بود .کارگردانی که با آثارش جلوهای خاص به بخشی از تاریخ سینمای ایران بخشید و نامش را برای همیشه جاودانه ساخت. او یک دیالوگ نویس چیره دست بود که کلمات مثل موم درمشتش بودند و آنها را مثل یک نت موسیقی چنان روی کاغذ پشت هم ردیف میکرد که آوایی دلانگیز از آنها شنیدهمیشد. او با خلق چنین دیالوگهایی آثارش را رنگ آمیزی میکرد. حالا به بهانه سالروز تولد او مروری داریم بر دیالوگهای ماندگار او در آثارش.
سوته دلان | 1356
یکی از جذابترین این دیالوگها متعلق به فیلم «سوتهدلان» است. جایی که بهروز وثوقی در نقش «مجید اقا ظروفچی» میگوید: «بلا روزگار عاشقیت.» و جایی دیگر که میگوید: «خوش به سعادتتون که میرین روضه، جاتون وسط بهشته، ما که دنیامون شده آخرت یزید. کیه ما رو ببره روضه؟ آقا مجید تو رو چه به روضه، روضه خودتی، گریه کن نداری، وگرنه خودت مصیبتی، دلت کربلاس!» دیالوگ دیگری که از مجید به یاد داریم این است : « داداش حبیب، من و تو از یه خمیریم، منتها تنورمون علیالحده است. تنور تو عقدی بود، تنور من صیغهای تیغهای! کله تو شد عینهو نون تافتون، گرد! کله من عین نون سنگک. هه هه.. حالا شکر که بربری نشدیم.» دیالوگ حبیب برادر مجید هم در پایان فیلم هنوز در ذهنمان مانده: «همه عمر دیر رسیدیم.»
هزاردستان | 1366-1358
در «هزار دستان» انواع و اقسام دیالوگهای جذابی به یادمان مانده که هربار در موقعیتهای مختلف آنها را مرور میکنیم. مثل جایی که رضا خوشنویس میگوید: «ولایت زندان، ما را طلبید عاقبت این عشاقخانه. هنوز زنجیر در گوشت است، زنجیرک. موریانه گوشت. کی به استخوان میرسی آخر. زنجیرک. تسبیح عارفان، صدای پای من حالا شنیدنی ست، از این دست ساز، کوه کوچک.» یا میگوید : «آزردمت انگشتک؟ دوست داری آتش از اسلحه بچکانی یا مرکب از قلم نئین؟ خون میطلبی یا جوهر؟ انگشت کی در این میان باشه گرانقدرتری، خوشنویس یا تفنگچی؟» یا « ای خیاط! اگر میتوانی رختی به قامتم بدوز که آستینها، دستها رو نه دست به سینه کنه، نه دست به کمر، حالا که عاجزی پس دو نوع امتحان میکنیم، یکی به جهت شرفیابی، قربان خاک پای جواهر آسای مبارکت گردم، یکی هم جهت احضار آدمها. آهای پدرسوختهها کجائین.» یکی دیگر از دیالوگهای ماندگار که هنوز تازه و به روز است را از زبان ابو الفتح میشنویم :« عدالتی که میگوید یکی آقازاده به دنیا بیاید یکی خانه زاد؟ این دکان مشروطه هم برچیده باشد بهتر ، گرچه پدر و برادرم هر دو جان بر سر مشروطه باختند. شکارچی تا کی کبک و گوزن ، عزم شکار ناب کن.» و طلایی ترین دیالوگ که ابو الفتح خطاب به رضا میگوید، دیالوگی که انگار برای این روزها نوشته شده است: « رضا وقتی مردهای همسایه آنقدر دیر به خانه میروند تا طفلان بخوابند که نان از دست خالی پدر نخواهند چه جای عشرت است؟»
حاجی واشنگتن | 1361
در فیلم «حاجی واشنگتن» یک دیالوگ درجه یک وجود دارد که بخصوص سالهای اخیر وقتی شرایط جامعه رو به سختی میرود بازنشرهایش را زیاد میخوانیم: «فکر و ذکرمان شد کسب آبرو، چه آبرویی، مملکترو تعطیل کنید، دارالایتام دایر کنید درستتره. مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه میآید، قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد میکند، نفوس حقالنفس میدهند، باران رحمت از دولتی سرقبله عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم. میرغضب بیشتر داریم تا سلمانی …. ریخت مردم از آدمیزاد برگشته، سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده، چشمها خمار از تراخم است، چهرهها تکیده از تریاک.»
کمال الملک | 1362
از «کمالالملک» دیالوگ «کار جهان به اعتدال راست میشود، همهچیزمان باید به همهچیزمان بیاید. اتابک بدش نیاید، ما که صدراعظم مثل بیسمارک نداریم که نقاشباشی آن طوری داشته باشیم. بیله دیگ بیله چغندر.» خیلی در خاطرمان مانده. یا دیالوگهای «استاد تویی. هنر، این فرشه. شاهکار این تابلوست. دریغ همه عمر یک نظر به زیر پا نینداختم. هنر این ذوق گستردهست، شاهکار، کار توست یارمحمد، نه کار من!» و «شاهی به این شورهبختی، حقا نوبر روزگاره. پروگرام سفر را به قلم سیاه نوشته بود انگار، آن خطاط قضا. سفر انگلستان موقوف شد، به جهت درگذشت پسر صغیر ملکه انگلیس. دعوت را پس خواند آن عجوزه هزارداماد.»
مادر | 1368
از فیلم «مادر» بیشتر از همه دیالوگ« غلام رضا »را در لحظه مرگ مادر به یاد داریم. جایی که درحال دیکته نوشتن میگوید: «مادر مرد. از بس که جان ندارد.» دیالوگ محمدابراهیم، شخصیت برادر لمپن فیلم هم جزو جذابترینهاست: «خورشید دم غروب، آفتاب صلات ظهر نمیشه، مهتابیش اضطراریه، دوساعته باتریش سهست، بذارین حال کنه این دمای آخر، حال و وضع ترنجبین بانو عینهو وقت اضافیه بازیه فیناله، آجیل مشگل گشاشم پنالتیه، گیرم اینجور وجودا، موتورشون رولز رویسه، تخته گازم نرفتن سربالایی زندگی رو، دینامشون هم وصله به برق توکل، اینه که حکمتش پنالتیه، یه شوت سنگین گله، گلشم تاج گله!» یا جایی که خود مادر میگوید: «سر شام گریه نکنین، غذا رو به مردم زهر نکنین. سماور بزرگ و استکان نعلبکی هم به قدر کفایت داریم، راه نیفتین دوره در و همسایه پی ظرف و ظروف. آبرو داری کنین بچهها، نه با اسراف. سفره از صفای میزبان خرم میشه نه از مرصع پلو. حرمت زنیت مادرتون رو حفظ کنین. محمد ابراهیم، [گوشت قیمه را] خیلی ریزش نکن مادر، انوقت میگن خورشتشون فقط لپه داره و پیاز داغ.مادر می مونه یه حلوا، هدیه صاحبان عزا به اهل قبور. این تنها شیرینی ضیافت مرگ، عطر و طعمش دعاست. روغن خوبم تو خونه داریم، زعفرونم هست، اما چربی و شیرینی ملاک نیست، این حرمتیه که زنده ها به مرده هاشون میذارن.»
دلشدگان | 1370
در فیلم «دلشدگان» هم دیالوگهای ماندگار زیادی در خاطر داریم. مثل: «کاش این دنیا هم مثل یک جعبه موسیقی بود، همه صداها آهنگ بود، همه حرفها ترانه، آیین چراغ خاموشی نیست.» یا «باهمه بلند بالایی؛ دستم به شاخسار آرزو نرسید.» دیالوگهای «وقتی هوای شهرت،مطلوب نیست، داشتن خانهای که دلتنگ حصارش نشی نعمته و ما شاکر به این نعمتیم.»
به مناسبت سالروز تولد علی حاتمی و مسعود کیمیایی، قرار است از فردا دوشنبه 24 مرداد، نمایشگاهی از دیالوگهای ماندگار این دو کارگردان در متروگالری شهیدبهشتی در ایستگاه شهید بهشتی هم برگزار شود. در این نمایشگاه ۲۳ اثر از ماندگارترین دیالوگهای این دو کارگردان که در قاب خطاطی به سبک شکسته و نقاشیخط به رشته تحریر در آمده به نمایش گذاشته میشود.