تنابنده در بخشهایی از صحبتهایش گفته:«..من لهجههای بسیاری را بازی کردهام اما هیچکدام مثل لهجه شیرازی پدرم را درنیاورد! تکلیف بازیگر با برخی لهجه ها معلوم است چون مولفههای کاملا واضح دارند و با کمی تمرین و ممارست میتوانید آنها را بدست بیاورید. ولی لهجه شیرازی آهنگ نرم و نازک و نمکین دارد که از کار درآوردنش خیلی سخت است و برای من طبعا سخت تر. چون تماشاگر سابقه مرا میداند که لهجههای مختلف را اجرا کردهام و این موضوع در او توقع ایجاد کرده. وقتی آقای فرهادی میگفت حالا این دیالوگ را با لهجه بگو مثل این بود که بخواهم به گناهانم اعتراف کنم و خیلی سخت بود و دوست داشتم آرام آرام به آن نزدیک شوم.
برایم خیلی عجیب بود که فرهادی شناخت خیلی خیلی دقیقی درباره سابقه و توانایی بازیگران و همه عواملش دارد.برای خود من «قهرمان» فقط از منظر بازیگری جذاب نبود.بیشتر دلم میخواست تجربه یک همکاری نزدیک با فرهادی را داشته باشم تا شکل مواجهاش با متن، کارگردانی و هدایت بازیگر را ببینم. همان روزهای اول معلوم شد او فیلمهای قبلی بازیگرانش را خیلی دقیق میبیند. در کارنامه من فیلمی است که علاقهای به آن ندارم و حتی خودم آن را ندیدهام. یک روز آقای فرهادی به من گفت در فلان سکانس آن فیلم هنگام عصبانیت صدایی داری که من آن صدا را میخواهم و بعد روی لپ تاپش همان سکانس را به من نشان داد! خیلی برایم عجیب بود که کارگردانی اینقدر دقیق و موشکافانه با بازیگر مواجه شود.
طبعا کار با آقای فرهادی در من تاثیر خواهد داشت و اصلا دنبال این تاثیر بودم. بخصوص من که دستی در فیلمنامه نویسی و کارگردانی و بازیگری دارم و از هر سه زاویه این تجربه برایم جالب بود. اینکه یک فیلمنامه میتواند ۴۴ بار و حتی بیشتر بازنویسی شود خودش آموزنده بود. آقای فرهادی این تجربه را یادآوری کرد که از وقتی یک فیلمساز موضوعش را پیدا می کند و شروع میکند به نوشتن و خط زدن و دوباره نوشتنهای مکرر، کار کلید خورده است. فرهادی بار دیگر به من تلنگری زد که از همان زمان یافتن ایده کار ساختن فیلم به طور جدی شروع شده و باید با دقت و انسجام بر آن متمرکز شد..